جشنواره بینالمللی فیلم مستند «سینما حقیقت» به پایان رسید و برگزیدگان خود را شناخت، در این بین علی نیکبخت به عنوان یکی از مستندسازان مساله محور به نقد برخی از آثار این دوره از جشنواره پرداخته است.
به گزارش دنیای برند به نقل از برنا؛ جشنواره هجدهم سینماحقیقت با اکران ۶۵ فیلم در بخش مسابقه ملی در حالی برگزار شد که اکثریت فیلمهای این دوره با محوریت خانواده و اجتماع بودند. در این دوره فیلمهای قابل تاملی به نمایش درآمدند که میتوان هر کدام را به صورت جداگانه مورد نقد و بررسی قرار داد.
در همین راستا علی نیکبخت؛ مستندساز، به بررسی یازده فیلم اکران شده در این دوره از جشنواره پرداخته اشت.
مستند «کیمیاگر»؛ سفری به دل میراث فرهنگی ایران
«کیمیاگر» به کارگردانی مصطفی شبان یکی از مستندهایی بود که در نخستین روز جشنواره حقیقت تماشا کردم و عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد. این اثر، سفری به دل مفهوم میراث فرهنگی و قصهای از عشق به ایران، فراتر از مرزها است.
حائری، شخصیت اصلی مستند، با وجود زندگی در آمریکا و تعلق به طبقه متوسط، دل در گرو ایران داشت. او در یکی از دشوارترین دورانهای تاریخی کشور، دهه ۶۰ و در بحبوحه جنگ، تصمیم گرفت «گروه نجات خانههای تاریخی کاشان» را تأسیس کند. انتخاب او برای مبارزه، نه میدان جنگ که معماری و فرهنگ بود.
در آمریکا، او صدها روز از وقت خود را صرف معرفی و حفاظت از میراث معماری ایران کرد و با راهاندازی انجمن تاریخی خانههای کاشان، این ارزشها را در سطح جهانی به اشتراک گذاشت. حائری باور داشت که معماری فراتر از هنر است؛ راهی برای ساختن فضا، فرهنگ و حتی تربیت خانوادهها است.
مستند همچنین اشارهای کوتاه، اما مؤثر به حمایتهای دولتی دارد، از جمله تصمیم آقای هاشمی رفسنجانی برای تخصیص بودجهای بزرگ که نقطه شروع قدرتمندی برای این فعالیتها بود.
«کیمیاگر» یادآوری میکند که کار فرهنگی، زمانی عمیق و پایدار است که از دل باور برخیزد. این مستند با روایتی ساده و تأثیرگذار نشان میدهد که بازآفرینی یک فرهنگ، همانقدر ارزشمند است که خلق آن برای نخستین بار!
مستند «عمو ناصر»؛ قصهای از بحران هویت و زندگی در طبقه ضعیف
مستند «عمو ناصر» که در روز هجدهم آذر ۱۴۰۳ در جشنواره سینما حقیقت نمایش داده شد، سفری است به دل چالشهای اجتماعی و هویتی طبقهای که اغلب صدایشان شنیده نمیشود. این مستند داستانی از مبارزهای طولانیمدت با مشکلاتی است که هویت فردی و جمعی را زیر سؤال میبرد.
عموناصر، شخصیت اصلی این مستند، با بحرانی قدیمی دستوپنجه نرم میکند: شناسنامه قرضی. او دههها با مدرکی زندگی کرده که متعلق به خودش نیست. این مساله که از همان دهه ۶۰ آغاز شده، نه فقط زندگی روزمره او، بلکه حقوق اولیهاش مثل تأمین اجتماعی و حتی آرامش پس از مرگ را به چالش کشیده است.
فیلم به خوبی نشان میدهد که چگونه طبقه ضعیف جامعه درگیر مشکلاتی است که ساده به نظر میرسند، اما پیامدهای عمیقی دارند. بحران شناسایی عموناصر حتی در کوچکترین امور مانند حضور در محضر یا دریافت مستمری، زندگی او را پیچیدهتر میکند. اداره تأمین اجتماعی که نیم قرن است به عموناصر مستمری پرداخت میکند، بخشی از این داستان است؛ سیستمی که بهواسطه قوانین و محدودیتهایش، هم نجاتدهنده است و هم عامل سردرگمی.
چالشهای اقتصادی و اجتماعی، خانواده عموناصر را نیز از جمع شدن دور یکدیگر بازداشته است. ترس از آینده، حق و حقوق از دسترفته و دشواریهای زندگی روزمره، فاصلهای ناگزیر میان او و فرزندانش ایجاد کرده است. حتی زمانی که بحرانهای بزرگ او حل میشود، واقعیتهای تلختری نمایان میشوند: مثل ناتوانی در تحقق آرزوهای سادهای مانند سفر زیارتی.
مستند با لحنی تلخ و صمیمی نشان میدهد که چگونه این طبقه، حتی در اوج موفقیتهای کوچکشان، همچنان زیر سایه فقدانها و محدودیتها زندگی میکنند. عموناصر یادآور میشود که بحران هویت فقط یک مشکل فردی نیست؛ مسالهای است که زندگی اجتماعی را از درون متزلزل میکند.
این فیلم با پایانبندی آرام و تأملبرانگیزش، سؤالهای بزرگی را در ذهن مخاطب باقی میگذارد: آیا حل یک بحران، به معنای رسیدن به آرامش است؟ یا اینکه طبقه ضعیف همچنان در مدار دیگری از چالشها گرفتارخواهد بود؟
مستند «آن سوی دیوار»؛ تصویر صدایی معترض
مستند «آن سوی دیوار»، با وجود جذابیتهای بصری و روایت هنری، پرسشهای مهمی درباره سوگیری و جهتدهی روایتهای مستند به میان میآورد. این فیلم، که از مسیر دانشگاهی و پژوهشی ساخته شده است، خیابان را بهعنوان صحنه اعتراض و همبستگی انتخاب میکند و تلاش میکند صدای معترضی را که با قانون و اضطراب درگیر است، به تصویر بکشد. بااینحال، سوال اساسی این است: آیا خیابان، بهعنوان بستری برای اعتراض و هویتسازی، در این مستند بهدرستی به تصویر کشیده شده است؟
خیابان در روایتهای معاصر نماد مقاومت و مبارزه برای حقوق از دست رفته است. در این مستند نیز، خیابان محور اصلی اعتراض است و میتواند تداعیگر وقایعی همچون تظاهرات گسترده پس از ۷ اکتبر باشد. اما این مستند از نقش خیابان بهعنوان بستر اعتراضهای تاریخی فلسطینیها غافل میشود و آن را صرفاً به یک ابزار بصری برای بیان مسائل فردی و شخصی تقلیل میدهد.
در لایههای زیرین، «آن سوی دیوار» بهجای پرداختن به تاریخ اشغالگری و جنایات اسرائیل، تلاش میکند مفهومی از «یهودی خوب» و «یهودی بد» را تفکیک کند. این تفکیک، هرچند در ظاهر انتقادی به نظر میرسد، اما در عمل ریشههای تاریخی اشغال و جنایات را نادیده میگیرد و گویی به شکلی ناخودآگاه مشروعیت هویتی برای اشغالگران قائل میشود. این رویکرد نهتنها خیانت به روایت تاریخی فلسطین است، بلکه ایده «دو کشوری» را نیز بهشکلی نامحسوس تثبیت میکند.
در مقایسه با مستند «طنطوره»، که آن نیز از مسیر دانشگاهی و پژوهشی تولید شده، تفاوتهای اساسی در رویکرد این دو اثر قابل مشاهده است. «طنطوره» به افشای مستند جنایات اسرائیل و بازنمایی تاریخ واقعی فلسطین میپردازد، درحالیکه «آن سوی دیوار» به مسائل کلان تاریخی بیاعتنایی کرده و به تبیین حقوق اشغالگران در لایههای پنهان روایت خود میپردازد. این تقابل، تفاوت مسیرهایی را نشان میدهد که مستندسازان جوان در پرداختن به مساله فلسطین برگزیدهاند.
آنچه این مستندها نشان میدهند، ارتقای سطح هویتسازی اسرائیلی در سالهای اخیر است. آثاری که با روایتهای جذاب و پرداختهای بصری، ذهن مخاطب را از مساله اصلی منحرف میکنند و اشغالگری را بهنوعی توجیه میکنند. این موضوع نشاندهنده تلاش آگاهانه برای تحمیل روایتهایی خاص بر افکار عمومی است که باید با دقت تحلیل شود.
در نهایت، لازم است نهادهایی همچون مرکز سینمایی سوره و سیاستگذاران جشنوارههایی نظیر سینما حقیقت، هنگام انتخاب چنین آثاری به پیامدهای کلان اجتماعی و سیاسی آن توجه کنند. انتخاب آثار صرفاً بر اساس نیاز روز و جذابیت بصری یا روایتهای فردی کافی نیست، بلکه تحلیل عمق تاریخی و محتوایی این مستندها نیز باید مدنظر قرار گیرد.
خیابان را باید جدی گرفت، اما نه بهعنوان ابزاری برای مشروعیتبخشی به اشغال، بلکه بهعنوان بستری برای بازنمایی حقیقت و مبارزه با ظلم تاریخی. «آن سوی دیوار»، هرچند در ظاهر روایتی از اعتراض و مقاومت است، اما در عمق خود، بازتعریفی خطرناک از مساله اشغالگری ارائه میدهد که نیازمند دقت و نقد هوشمندانه است.
مستند «بمبها میآیند»؛ نگاه آیندهنگرانه رهبر انقلاب به مساله دفاع مقدس
«بمبها میآیند» مستندی است که در هجدهمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران به نمایش درآمد و به یکی از اساسیترین موضوعات تاریخ معاصر ایران، یعنی دفاع مقدس، پرداخته است. این مستند با نگرشی جامع و تحلیلی، ضمن بازخوانی وقایع جنگ، نگاه آیندهنگرانه رهبر انقلاب به مساله دفاع مقدس را نیز مورد بررسی قرار میدهد.
یکی از محورهای کلیدی مستند، نقش رهبر انقلاب در دوران جنگ است. پس از سال ۱۳۶۱ و به دستور امام خمینی، ایشان امکان حضور مستقیم در جبههها را از دست دادند، اما از تلاش برای پشتیبانی جنگ دست نکشیدند. این مستند نشان میدهد که چگونه رهبر انقلاب، با وجود مخالفت با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، از تمام توان مدیریتی خود برای تقویت ظرفیتهای نظامی کشور، مانند راهاندازی بخش موشکسازی در ارتش، بهره گرفتند. این اقدامات بهویژه در سال ۱۳۶۴، زمانی که علاوه بر جنگ مرزی، جنگ شهری نیز به کشور تحمیل شد، اهمیت ویژهای پیدا کرد.
مستند همچنین به بررسی عمیق چالشهای ناشی از جنگ، از جمله عدم تعارض منافع و محدودیتهای اقتصادی و اجتماعی، میپردازد و نشان میدهد که چگونه ترکیب نقشآفرینی مردمی و ظرفیتهای سازمانی، همبستگی و انسجام اجتماعی را شکل داد. این همبستگی بهعنوان یکی از پایههای مقاومت، به خوبی در مستند به تصویر کشیده شده است.
یکی از ویژگیهای برجسته بمبها میآیند، تأکید بر تقویت امید به آینده در دل بحرانهای بزرگ است. امیدی که در دوران دفاع مقدس، محور مقاومت و مشارکت مردمی بود و امروز نیز نیاز جدی جامعه به شمار میرود. مستند با تمرکز بر نقش گروههایی مانند نیروی هوایی ارتش و جهاد سازندگی، تأثیر شگرف این نهادها در ایجاد هویت جمعی، روحیه ایثار، و همبستگی اجتماعی را به شکلی اثرگذار روایت میکند.
در پایان، مستند تأکید میکند که ترکیب روشهای کلاسیک (مانند ارتش) و غیرکلاسیک (نظیر مشارکت مردمی) در دوران جنگ، نه تنها به مدیریت بهتر بحران کمک کرد، بلکه به فهم عمیقتر مسائل جنگ و خلق یک خیر عمومی منجر شد. بمبها میآیند، یادآوری میکند که این سرمایه اجتماعی و فرهنگی، همچنان میتواند برای تقویت روحیه ملی و انسجام اجتماعی در همه سطوح جامعه مورد استفاده قرار گیرد.
مستند «گلبهار»؛ تلاقی یزد و روایتهای پراکنده
در هجدهمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران، مستند گلبهار تجربهای متفاوت از یزد را پیش روی مخاطب قرار میدهد. این فیلم که توسط مستندسازی با ریشههای یزدی ساخته شده است، میکوشد تاریخ و فرهنگ یزد را با تمرکز بر یک چاپخانه قدیمی روایت کند.
در این مستند، کارگردان تلاش کرده مضامین متنوعی مانند فرهنگ، ادبیات، مبارزه، طبقه روشنفکر، شکلگیری شهرنشینی، وضعیت طبقه کارگر و دغدغههای طبقه متوسط را به شکلی همزمان مطرح کند. این گستردگی موضوعات، اگرچه نشاندهنده نگاه جامع اوست، اما باعث پراکندگی و ازهمگسیختگی روایت میشود.
علاوه بر این، مستندساز با وارد کردن جنبههایی از کلافگیها و روزمرگیهای شخصی خود، روایت چاپخانه را پیچیدهتر کرده است. این رویکرد، اگرچه میتوانست به عمق روایت بیفزاید، اما به دلیل تعدد موضوعات، بیشتر باعث دشوار شدن درک مفهوم مرکزی فیلم میشود.
با این حال، دیدن گلبهار تجربهای جالب است. فیلم فرصتی فراهم میکند تا فضای یزد و جنبههای کمتر دیدهشده آن را لمس کنیم. هرچند این اثر نتوانسته به پلی مؤثر میان مخاطب و جامعه تبدیل شود، پیشنهاد میکنم در صورت امکان، این روایت متفاوت از یزد را ببینید.
مستند «کی پاپ»؛ گزارشی که مستند شده است!
مستند «کی پاپ» که در هجدهمین جشنواره سینما حقیقت به نمایش درآمد، از همان ابتدا با تبلیغ یک کنسرت به اصطلاح زیرزمینی از پدیده «کی پاپ» شروع میشود. این فیلم نه تنها به نقد این فرهنگ نمیپردازد، بلکه بیشتر به نوعی دعوت به آن است. در طول فیلم، موضوعات مختلفی مانند فرهنگ، آموزش و پرورش، نهاد خانواده و سیاستگذاریها در کره جنوبی به صورت پراکنده و گذرا مطرح میشوند، اما هیچکدام به اندازه کافی عمیق یا دقیق مورد بررسی قرار نمیگیرند.
یکی از مشکلات اصلی این مستند، این است که به جای بررسی انتقادی و عمیق، بیشتر در تلاش است تا تصویری جذاب از «کی پاپ» به نمایش بگذارد که انگار این پدیده، خود به تنهایی یک دستاورد فرهنگی و اجتماعی است. فیلم در توصیفهایش نه تنها به تحلیلی جامع نمیرسد، بلکه بیشتر به یک تبلیغ برای این پدیده فرهنگی شباهت دارد. وقتی که مستند با ذکر جزئیاتی از فرهنگ کره جنوبی و تاریخ «کی پاپ» به شما اطلاعاتی میدهد، به نظر میرسد که این اطلاعات بهجای ایجاد یک دیدگاه انتقادی، شما را به این نتیجه میرساند که «آهان! حالا خیلی چیزها را میفهمم»، اما این فهم چیزی فراتر از سطح اطلاعاتی نیست و مخاطب بدون هیچ تلنگر یا تغییر ذهنی عمیق از این برنامه بیرون میآید.
مستند «کی پاپ» در حقیقت، به جای اینکه نقدی بر این پدیده باشد، خود به نوعی دعوت به آن است. این فیلم بهطور غیرمستقیم به والدین میگوید که شما نمیفهمید و هویت هواداری این پدیده را پرزنت میکند، که این نکته بسیار مهم است. همچنین، فیلم با مقایسهای گذرا بین «کی پاپ» و موسیقی داخلی ایران، مانند بررسی ماکان بند، بهجای اینکه به تحلیل محتوایی بپردازد، بیشتر به یک روایت سطحی و بدون عمق دست مییابد که تنها به تثبیت نظر عمومی میپردازد.
بهطور کلی، فیلم بیشتر یک گزارش است تا یک مستند، چرا که در آن تفکر و تحلیل در اولویت قرار ندارد. اینکه چنین فیلمی در جشنوارهای مانند سینما حقیقت به نمایش درمیآید، جای سؤال دارد. جشنواره سینما حقیقت محل نمایش مستندهایی است که با عمق و دقت به بررسی مسائل مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میپردازند. برنامهای که صرفاً اطلاعات سطحی و توصیفی ارائه میدهد، شایسته حضور در این جشنواره نیست. اگر هدف این جشنواره از نمایش مستند «کی پاپ» صرفاً جذابیت بصری یا موضوعات بحثبرانگیز بوده، این امر باید مورد بازنگری قرار گیرد.
در نهایت، این سوال باقی میماند که چرا چنین فیلمی که بیشتر به تبلیغ و توصیف میپردازد و از تحلیل و نقد خالی است، در جشنواره مستند به نمایش درمیآید؟ آیا دبیر جشنواره نباید در انتخاب آثار، بیشتر به عمق و محتوای مستندها توجه کند؟
مستند «مامان»؛ این ترکشها سربازان صدساله من هستند
گاهی آدم به جایی میرسد که جفت زانوهایش بر زمین میخورد و دیگر توان ادامه ندارد؛ نه برای کاری، نه حتی برای نوشتن. مستند «مامان» در هجدهمین جشنواره حقیقت، چنین حسی را به هر بیننده بیطرفی منتقل میکند. چه برسد به من که زیستم به فضای این سوژه نزدیک است.
محله کودکیها و جوانیم پر بود از ثریاهایی مثل او. زنانی که مثل آینههای قدیمی، زنگار گرفتهاند، اما هنوز میدرخشند. دیالوگ کردن با چنین شخصیتهایی هرگز ساده نیست. شاید هیچوقت ممکن نباشد. به قول بزرگی، این فرآیند «سهل ممتنع» است؛ در اوج سادگی تو را زمینگیر میکنند.
وقتی به این مستند فکر میکنم، صداهایی از دل گذشته، از جنگ، از ترکشها هنوز در گوشم میپیچد. همانهایی که صدام حسین میگفت: «این ترکشها سربازان صدساله من هستند.» هنوز هم ترکشهای جنوب، ترکشهای زمان جنگ، گاه و بیگاه به دل ثریا و حتی ما اصابت میکند.
فهمیدن ثریا ساده نیست؛ شاید اصلاً فهمیدنی نباشد. اگر امتحانی باشد، ما در آن رفوزه خواهیم شد. شاید تنها کاری که از دستمان برمیآید، این باشد: از زمین برخیزیم، خاک زانوهایمان را بتکانیم، کلاه از سر برداریم و با احترام تا کمر در برابر او خم شویم.
مستند «روبارو»؛ تلاش انسانی را در برابر چالشهای طبیعی
مستند «روبارو»، یکی از آثار هجدهمین جشنواره سینما حقیقت، به بررسی پیچیدگیها و سختیهای سنت کاشت، داشت و برداشت درخت پسته در سرزمینهای کویری ایران میپردازد. این مستند، روایتگر داستان درختی مقاوم است که با شرایط سخت کویر سازگاری یافته، اما همچنان در برابر چالشهایی، چون سرمای شدید زمستان آسیبپذیر است.
درخت پسته، اگرچه نماد استقامت و پایداری در برابر اقلیم خشن کویری است، در ایام زمستان با خطری جدی مواجه میشود: دمای زیر صفر درجه که اگر بیش از پنج ساعت در صحرا باقی بماند، نه تنها به درخت آسیب میرساند بلکه کیفیت و کمیت محصولش را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. مستند روبارو با تمرکز بر یکی از شبهای زمستانی در این صحرا، زندگی و تلاش گروه بزرگی از کارگران و مدیران پروژه را به تصویر میکشد که همگی در تلاشاند از این سرمایه ملی محافظت کنند.
تیم کارگری، که بیش از ۵۰ نفر را شامل میشود، به دلیل حساسیت بالای کار بارها و بارها نکات ایمنی به آنها گوشزد میشود. با این حال، آنچه در طول فیلم برجسته میشود، نمایش همبستگی و همکاری جمعی این افراد است که برای عبور از این بحران تلاش میکنند.
روایت فیلم نه تنها تلاش انسانی را در برابر چالشهای طبیعی به تصویر میکشد، بلکه رویکردی انسانی و معنوی نیز دارد. مدیر پروژه، به جای آنکه این مبارزه را نبردی علیه طبیعت بداند، آن را کوششی در کنار خداوند برای حفظ نعمات الهی تفسیر میکند. روبارو نه فقط تصویری از دشواریهای کشاورزی در شرایط سخت اقلیمی، بلکه الگویی از امید، تلاش، و پیوند انسان و طبیعت را به نمایش میگذارد.
این مستند، با نگاه عمیق خود به بحرانها و تلاشهای روزمره زندگی در دل کویر، یکی از آثار جشنواره سینما حقیقت امسال است.
مستند «آسانسور»؛ جستجوی اصالت در بحرانی از حاشیهها
مستند «آسانسور» که در هجدهمین جشنواره سینما حقیقت به نمایش درآمد، توانست توجه بسیاری را جلب کند. اما آیا این اثر توانسته به عمق مسالهای که مدعی پرداختن به آن است نفوذ کند، یا صرفاً با تکرار کلیشهها و اتکا به تأثیرات زودگذر، در دام سطحینگری گرفتار شده است؟
«آسانسور» در نگاه اول بهعنوان مستندی درباره بحران هویت و آسیبهای اجتماعی معرفی میشود. اما تقاطعگیریهایی که در طول روایت آن دیده میشود، به جای تقویت احساس همدلی یا ارائه نگاهی تازه و روشنگرانه، بیشتر به یک نمایش از فاصله دور شباهت دارد. گویی فیلم، بهجای تعمق در اصالت مسالهای همچون خیرخواهی، آن را به هدفی انتزاعی و مبهم تقلیل داده که در عمل کمتر اثری از آن در فیلم احساس میشود.
یکی از ضعفهای اساسی «آسانسور» فقدان وضوح در مساله اصلی آن است. آیا فیلم در پی بازگرداندن اعتمادبهنفس به سوژه خود است؟ یا صرفاً تلاش دارد لحظهای از یک روز بزرگ برای یک کودک را بازگو کند؟ شاید هم هدف نمایش خلأها و سوءاستفادههایی است که در این میان رخ داده است. اگر فیلم قصد دارد قهرمانسازی کند، چرا به جای پرداخت عمیق به سوژه، قهرمانسازی از محمد کارت بهعنوان شخصیت بیرونی و خالق اثر، در اولویت قرار میگیرد؟ این رویکرد باعث شده «آسانسور» بیش از آنکه اثری متمرکز بر متن و مساله باشد، به مستندی درباره حاشیهها تبدیل شود.
یکی از مهمترین اشکالات این مستند، نگاه مصرفی آن است. چرا به جای آنکه مستند بستری برای آغاز گفتگو و تغییر باشد، به کالایی زودگذر و مصرفی تبدیل شده است؟ این پرسش اساسی است که سازندگان باید به آن بیندیشند: آیا مستند تنها در زمان اکران خود میتواند اثرگذار باشد، یا پس از پایان نمایش، تازه عمر واقعی آن آغاز میشود؟
اگر مستندهایی از این دست نمیتوانند فراتر از نمایش سطحی مشکلات بروند و به ایجاد تغییری در نگرش مخاطب منجر شوند، بهتر است ساخته نشوند. تأثیرگذاری یک مستند در عمق نگاه، ماندگاری در ذهن مخاطب و توانایی آن برای ایجاد جرقهای برای تفکر است، نه در مصرف لحظهای و گذرا.
«آسانسور» نمادی از مستندهایی است که ممکن است در نگاه اول جذاب به نظر برسند، اما در نهایت ما را با کلاه گشادی از وعدههای خالی و نمایشهای بیاثر تنها میگذارند. این گوی و این میدان، اما اگر نمیتوانید آثاری فراتر از این سطح بسازید، لطفاً از ساختشان صرفنظر کنید.
مستند «ساعت بیولوژیک»؛ بچهدار بشوم یا نه؟
در آغاز، شاید اولین چیزی که به ذهن میرسد، همان جدول سادهای باشد که مزایا و معایب را ردیف میکند؛ سیاه و سفید، مثبت و منفی. آیا اینگونه اندیشیدن، خود بزرگترین مساله نیست؟ ما کی به این نقطه رسیدیم که «هزینه-فایده» شالوده تصمیمگیریهایمان شود؟ حتی برای بزرگترین تصمیمات زندگی، مانند بچهدار شدن؟
زندگی به ما ثابت کرده که این جدولها، هرچند وسوسهبرانگیز، قدرت پیشبینیشان محدود است. تصمیمات ما تنها بر پایه عقلانیت محض و محاسبه پیش نمیرود؛ احساسات، تجربیات زیسته، و حتی تصادفها و اتفاقات ناخواسته مسیر را شکل میدهند. برای نگارنده، چنین الگویی در زندگی نه تنها صادق نبوده، بلکه تجربه اطرافیان نیز گواهی است بر ناتوانی چنین نظام فکری.
اما چرا؟ چرا ما به این نقطه رسیدیم؟ نئولیبرالیسم «پیشرفت» را دغدغهای بیپایان کرده است. پیشرفتی که قدرت، ثروت، دانش و مهارت را تنها مقیاسهای ارزشگذاری میداند. آیا این تمام ماجراست؟ آیا «پیشرفت» جایی متوقف میشود؟ یا حریصانه به ما تحمیل میکند که همواره بیشتر بخواهیم؟
این وسواس به پیشرفت، کیفیتهای انسانیتری، چون «مادر یا پدر بودن» را به حاشیه رانده است. چرا باور نداریم که «والد بودن» خود میتواند کیفیتی بنیادین باشد؟ زندگی در شهر، همه چیز را از ما گرفته است؛ فضایی که باید برای رشد و پرورش بچهها باشد، حالا در فشار بیپایان «بهدست آوردن» و «پیشرفت کردن» گم شده است.
در گذشته، سبک زندگی حیاط مرکزی و جمعهای خانوادگی فضایی خلق میکرد که رشد کودکان در آن ممکن بود. این فضاها بهسادگی در ذهنهایمان قابل تصور است: صدای خندهها، بازیها، و حضور دائمی یک اجتماع کوچک حمایتی. اما اکنون، شهر و سبک زندگی مدرن ما را از این فضاها محروم کرده و همه چیز را به کالا تبدیل کرده است. پرسه زدن، خرید کردن، انتخاب کردن، ماندن و رفتن، همه به تجربههایی مصرفگرایانه تبدیل شدهاند.
شاید زمان آن رسیده است که سنت را به رسمیت بشناسیم؛ نه بهعنوان چیزی مقدس و تغییرناپذیر، بلکه بهعنوان ریشهای برای تأمل. با سنت دست و پنجه نرم کنیم، آن را بازتعریف کنیم، اما هرگز انکارش نکنیم. در عین حال، باید مراقب باشیم که ساختارهای خصوصیشده مدرن را نیز بیچون و چرا نپذیریم.
این مستند برای من جذاب بود؛ چرا که بحثی جدی و بنیادین را پیش کشید. موضوع «بچهدار شدن یا نشدن» چیزی فراتر از یک انتخاب شخصی است؛ این تصمیم تحت تأثیر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که همه چیز را پیچیده میکند. ساعتها میتوان درباره این موضوع حرف زد و نوشت، چرا که در عمق خود به پرسشهایی درباره معنای زندگی، پیشرفت، و انسانیت میپردازد.
مستند «دریا مرا بس است»؛ زندگی زنی در جنوب
مستند «دریا مرا بس است» در هجدهمین جشنواره سینما حقیقت به نمایش درآمد. این اثر که با حمایت مرکز سینمایی سوره تولید شده، توسط گروهی از جوانان هرمزگان ساخته شده است. در طول مستند، روزنههایی از امید به چشم میخورد و تواناییهای جوانان مناطق غیرمرکزی بهخوبی به تصویر کشیده شده است.
داستان، حول محور زندگی زنی جنوبی میچرخد که با شجاعت نقش یک مرد تمامعیار را بر عهده گرفته است. این مستند بهطور مؤثر مشکلات و چالشهای زندگی این زن را به نمایش میگذارد و آنها را با مخاطب در میان میگذارد.
شخصیت اصلی، عایشه، زنی محترم و مادری توانمند است که در برابر فشارهای روزمرهای که جامعه بر او تحمیل میکند، ایستادگی میکند. روایت این زن از گوشهای از ایران، ترکیبی از حس تلخی و امید را برای من نویسنده به ارمغان آورده است.
امیدوارم تیم تولید این مسیر خلاقانه را ادامه دهد و برای ساخت آثار آینده از مشورت و همکاری استفاده کند. آنها در سرزمینی زندگی میکنند که بهاراتفاق است و این اتفاقها شایسته دیده شدن هستند.
انتهای پیام/