فیلم کلاسیک ” اگه می تونی منو بگیر ” براساس یک داستان واقعی ساخته شده و سفر جذاب دنیای کارآفرینی را با ذکر نمونه برای بیننده به تصویر می کشد. در این فیلم موضوعات مهمی از جمله حل خلاقانه مسائل، تبدیل یک موقعیت بد به یک وضعیت خوب و تحرک و فشار خوب برای دستیابی به موفقیت بیان شده است.
از جمله موضوعاتی که در این فیلم پوشش داده شده می توان به مهارت های کارآفرینی، خلاقیت و نوآوری، استقامت و پشتکار، چشم انداز تجاری، تکنیک های فروش شخصی و منابع مالی کارآفرینی اشاره کرد.
اگه میتونی منو بگیر کمدی، درام سیاه محصول سال ۲۰۰۲ اقتباسی تصویری است از زندگینامه ی فرانک آباگنیل جونیور. کارگردان فیلم استیون اسپیلبرگ است و بازیگران فیلم شامل لئوناردو دی کاپریو در نقش فرانک آباگنیل، تام هنکس، کریستوفر واکن، امی آدمز، مارتین شین و ناتالی بای هستند. “اگه میتونی منو بگیر داستان زندگی فرانک آباگنیل جونیور را روایت می کند که قبل از جشن تولد نوزده سالگی اش توانست میلیون ها دلار چک پول شرکت هوایی Pan Americans را صاحب شود.
نقد فیلم
“اگه میتونی منو بگیر ” چهل و دومین فیلم استیون اسپیلبرگ در مقام کارگردان است. فیلم یک بیوگرافی است. بیوگرافی مردی نابغه و با استعداد که در عنفوان جوانی توانست با نقشه های زیرکانه خودش، هرچند جنایتکارانه، ثروت هنگفتی به دست آورد که حتی سازمان FBI آمریکا هم به دنبال او بیافتد. فراموش نکنید که او این کارها را از سن ۱۶ سالگی آغاز کرد و در نوزده سالگی دستگیر شد.
اسپیلبرگ این ماجرا را دست مایه فیلم خودش کرده است و از آن فیلمی خوش ساخت و سرگرم کننده ساخته است. فیلم ضرب آهنگ تندی دارد و لوکیشن های بسیار. تدوین سریعی دارد و آهنگی گوش نواز. اسپیلبرگ بیننده را درگیر ماجرا می کند. بعد از دیدن یک سوم فیلم، احساس می کنیم که به سرنوشت آباگنیل علاقمند شدیم و اینکه دوست داریم ببینیم به کجاها می رسد و آخرش چه می شود. فیلم در اوایل فرانک را در حالی نشان می دهد که در یک انفرادی در کشور فرانسه است. تام هنکس مامور رسمی FBI این وظیفه را دارد که او را به داخل کشور بازگرداند. فلاش بک می خورد به چند سال قبل که فرانک همراه با پدر و مادرش زندگی خوبی داشت. پدرش مرد مهربانی است، و از آن دسته مردهایی است که دوست دارد روی پای خودش بایستاد و این عملش را اینگونه بیان می دارد”دو تا موش به درون یک سطل شیر می افتند، یکی غرق می شود اما دیگری بقدری دست و پا میزند که شیر به کره تبدیل می شود و با کمک آن به بیرون می خزد، من موش دومی هستم.” بین پدر و مادرش فاصله می افتد. پدرش عاشق همسرش است اما همسرش عاشق کسی دیگر. جدا می شوند، در دادگاه فرانک پا به فرار می گذارد، فرار به ناکجا آباد. به سوی سرنوشتی نامعلوم. تنها می شود، می اندیشد، دنیای بیرون از خانه را می بیند، بزرگ می شود، از نبوغش استفاده می کند و خودش را به اوج می رساند. عاشق خلبانی است. پس چه نیازی به مدرک و تحصیلات؟ جعل می کند هرچه را که نیاز است. دکتر می شود، وکیل می شود، استاد دانشگاه می شود. برای فرانک کار نشد ندارد. هیچ چیز غیر ممکن نیست.